نگاه مختصر در مورد هویت ملی در افغانستان قسمت سوم
سخی ارزگانی سخی ارزگانی

 

3- فرهنگ :

   فرهنگ به  مثابهء یک بخش مهم  از معنویت و در ضمن  یکی از  مهم ترین  مقوله  و مبانی  « هویت ملی »  به حساب می آید . فرهنگ در بخش شناسایی و بازیابی هویت ملی  یکی از سازنده ترین نقش را بازی می کند . اگر بعد فرهنگی را از هویت ملی حذف نماییم ، در آن صورت خیلی ها دشوار خواهد بود که به معرفیت ، کاربرد ، خصوصیات و ارزش های هویت ملی دست رسی پیدا نماییم .

   پس در ارتباط گزینش مطلب خویش باید گفت ، افغانستان کشوری است که دارای فرهنگ ویژهء خودش می باشد . یعنی جامعه ما از « خرده فرهنگ های اجتماعی » تشکیل یافته است که هر یکی از این خرده فرهنگ ها منوط  به اتنی های خاص و حتا محیط های به خصوص خود شان نیز می باشد. با درد و دریغ فراوان که این فرهنگ های خرده اجتماعی و سمتی کشور ما در وضع از هم متفرق ، گسسته ، ناپیوند ، ناهمسو در حال بیچارگی و « بی سرنوشتی » به سر می برند. این چنین فرهنگ ها به نام عناصر و مقوله های « خرده فرهنگی » جامعه یاد  می گردد  که  تشخیص هوشمندانه و نشانی نمودن عاقلانه هر یک از بافتار و جایگاه فرهنگ های اتنیکی ( اجتماعی ) جامعه ما در قسمت « ارزیابی و شناخت هویت ملی » بس مؤثر می باشد .

   هر کدام از اجتماع ( اتنیک ) افغانستان مانند ، تاجک ، پشتون ، هزاره ، ازبک ، ترکمن ، بیات ، قزلباش ، بلوچ ، ایماق ، پشه یی ، نورستانی و سایر اتنی ها و جمعیت های مسلمان و غیر مسلمان کشور ما که دارای فرهنگ اجتماعی مختص به خودش می باشد و هر یک از آنها از  بارزترین مبانی و اجزای « فرهنگ ملی افغانستان » به شمار می آید  که  متأسفانه  از این اجزاء « فرهنگ ملی »  بناء بر سیاست های استبدادی و « نظام کهنه پرست » تا کنون « فرهنگ ملی »  پرمایه و راستین خلق شده نتوانسته است .

   مثلا : منجمله « اتن » که یکی از ارزش های فرهنگی خاص اجتماعی پشتون ها در کشور ما می باشد  تا حال در میان تاجک ها ، هزاره ها ، ازبک ها ، ترکمن ها ، قزلباش ها ، بلوچ ها ، بیات ها و سایر اتنی ها مروج نبوده و به رسمیت شناخته نمی شود . هرچند که گاه و بیگاه از طریق شبکه های تلویزیونی ، جشن استقلال ، مراسم عروسی وغیره نمایش داده می شود و بنام « اتن ملی » هم تبلیغ می گردند ؛ ولی در واقعیت امر « اتن ملی »  به شمار نمی . زیرا ، تا هنوز در سطح  کل جامعه و در میان تمام اتنی های کشور جای پای مناسب و همه جانبه را نیافته است . اتن  تنها در مناطق پکتیا ،  خوست ، پکتیکا و حوالی این ولایات و یک عده قبایل پشتون مروج می باشد . از سوی دیگر اتن در قسمت های دیگری مناطق پشتون نشین مانند هلمند ، قندهار و همچنان میان پشتون های ولایات ارزگان ، شمال و غرب کشور ما معمول نیست . یعنی اتن که جزء از فرهنگ پشتون به حساب می آید تا هنوز در میان تمام پشتون ها معمول نیست ، چه جائیکه از نفوذ آن در بین سایر اتنی های افغانستان سخن گوییم .

    گرچه یک عدهء خاصی بناء بر سیاست عظمت طلبانه ، تفکر قبیلوی و تک تباری خویش « اتن » را بنام « اتن ملی » دیکته و با یکه تازی خودها بالای اکثریت جامعه تبلیغ نموده و می نمایند که هدف سیاسی غرض آلود و غیر ملی در عقب آن نهفته است . ولی باید پذیرفت که با این چنین سیاست ها و کنش ها « فرهنگ ملی » نه تنها ایجاد نمی گردد ، بله فاصله میان «خرده فرهنگی های اتنیکی »  جامعه افغانستان به نفع دشمنان سنتی- بومی و بین المللی ما نیز زیادتر می گردد و « بحران هویت ملی »  را بیشتر گسترش می بخشد .

    همچنان « دنبوره » هزارگی در بین هموطنان عزیز پشتون ، نورستانی ، بلوچ ، پشه یی ، قزلباش و ... ما ، ترویج نیافته و ناشناخته است. و یقینا هم « صدای تار دنبورهء هزارگی »  برای دیگران خوش آیند و دلپذیر تمام نمی شود که  یکی از علل آن همانا « فقر فرهنگی »  ،  سیاست های  « تبعیض طلبانه »  حکام و نهادهای عقب گذاشته شدهء اجتماعی نظام ارباب- رعیتی جامعه می باشد که دنبورهء هزارگی در میان سایر اتنی های محترم افغانستان جایگاه فرهنگی لازم خود را حاصل نکرده است . همچنان سایر فرهنگ های کشور ما نیز چنین اند .

    فلهذا ، در همین رابطه است که فرهنگ های خاص اجتماعی تمام مردمان کشور ما در بین همدیگر نفوذ سالم ، طبیعی و سازنده نکرده و در سطح ملی عمومیت نیافته اند . لذا ، تا زمانیکه « فرهنگ های خرده اجتماعی »  جامعه به صورت لازم ، طبیعی و مسالمت آمیز به  سویهء کل افغانستان و در تمام مناسبات اجتماعی ، مادی و معنوی جامعه رشد نکنند و از طرف کلیه اتنی های ساکن و تابع در کشور ما از دل و جان پذیرفته نشوند . و همچنان « فرهنگ همپذیری »  در بطن نظام جامعه ایجاد و نهادینه نگردد و سایر مبانی فرهنگ ملی به صورت طبیعی مسیر رشد خود را طی نکنند ، « فرهنگ ملی » خلق شده نمی تواند .

   بناء بر بافت واپسگرای نظام اجتماعی ملوک الطوایفی جامعه و نبود سیاست های ملی و

دموکراتیک حاکمیت های تک قبیلوی و تک خاندانی کشور ما بوده که برای خرده فرهنگی های اجتماعی جامعه ما مجال بالندگی طبیعی و پویایی لازم همبستگی به سوی ایجاد « فرهنگ ملی » طراز  نوین داده نشده اند . یعنی مطلب از این سخن اینست که ما به مفهوم  واقعی  کلام  در گذشته هم دارای « فرهنگ ملی » نبودیم و حال هم  نیستیم . برعکس ما ، صاحب « فرهنگ خرده اتنیکی » می باشیم که شوربختانه این فرهنگ خرده اتنیکی در حالت « ناهمپذیری »  و « ناهمآهنگی » و حتا گاه گاهی در جهت تقابل و « تنازع شدید » عملا با همدیگر نیز قرار می گیرند که بازهم به نوبهء خویش « بحران دیرپای هویت ملی ناقص »  را فربه تر می نماید .

    انگیزهء این مسأله اینست که بد بختانه مردم ما فاقد حاکمیت های لازم انسانی ، ملی و دموکراتیک در قدرت سیاسی- اجتماعی جامعه بوده و می باشند که از کاروان ترقی و حکم سرعت زمان به عقب مانده اند . از سوی دیگر ، جوهر نظام فئودالی و فرهنگ تمدن ستیز قبیلوی در کلیه روابط  نظام جامعه ما حاکم بوده که مانع بزرگی را در جهت ایجاد و نهادینه سازی « فرهنگ ملی » ،  زایش فکری نوین ، دیگر اندیشی و مدنیت  به وجود آورده است .

    وقتی که خرده فرهنگ های اجتماعی میهن ما در کلیه مناسبات مادی ، مناسبات اجتماعی و مناسبات معنوی جامعه ناقص بوده و از رشد لازم ، منطقی و طبیعی خود برخوردار نبوده و حال هم نمی باشند ؛ آیا چطور امکان دارد که « خرده فرهنگ های اجتماعی » را با خیره سری و جهالت قبیلوی خویش بنام « فرهنگ ملی » یاد نماییم ؟

   یکی ازعوامل دیگری که ما تا حال فاقد « هویت ملی » در افغانستان هستیم ، همانا نبود « فرهنگ ملی » اجتماعی جامعه می باشد . یعنی با جرئت گفته می توانم که ما صاحب « هویت ملی ناقص » می باشیم  که همانا « هویت خرده فرهنگ های اتنیکی » در تمام نظم جامعه حاکم است که تا حال فرهنگ ملی راستین به وجود نیامده است . اگر بدون ایجاد و غنامندی « فرهنگ ملی » ، دیگر تمام عناصر هویت ملی مسیر رشد طبیعی و همه جانبهء خود را نیز طی نموده باشند ، بازهم « هویت ملی » ناقص می ماند . پس در صورت « هویت ملی ناقص » است که به هیچ صورت « وحدت ملی واقعی » هم  به میان آمده نمی تواند .

   مادامیکه « فرهنگ ملی » به عنوان یکی از اصل های سازنده جامعه وجود نداشته باشد و فرهنگ های خرده اجتماعی در وضع نا بسامان ، تجرید از همدیگر و بازهم در حالت نفی با یکدیگر قرار داشته باشند ؛ مسلما که پایه های « تفکر ملی » هم عرض اندام کرده نمی تواند . پس در صورت نبود « فرهنگ ملی » و « تفکر ملی » بوده که نه تنها ظلمتگران بومی- سنتی ، بلکه  برخی از بیگانگان آزمند نیز از « ضعف فرهنگی »  جامعه ما به سود چپاولگرانهء خودها استفاده برده و جامعه ما را از کاروان « حرکت های پیشروندهء زمان » باز داشته و به این وسیله تمام نهادهای اجتماعی ، مادی و معنوی جامعه را به عمق فقر مستمر دفن نموده است .

   شور بختانه این امر در سراسر « تاریخ اسارتبار » جهان سوم ، کشورهای محصول استعمار و منجمله در افغانستان « فقر زده »  نیز به صورت ویژهء  حاکم است که بایست بر مبنای شناخت اساسی جامعه ، جهان  و مبارزات مسالمت آمیز علمی ، مادی ، اجتماعی ، معنوی ، روانی ، فرهنگی ، سیاسی و ... با اراده دل انگیزانه و آرمان های والای جامعه در مسیر حل تدریجی و خردمندانه قرار گیرد .

   آیا بدون داشتن « فرهنگ ملی »  و سایر مبانی تشکیل دهندهء « هویت ملی » چه گونه ممکن است که « هویت ملی » سازنده و عاقلانه در بطن نظام جامعه جهت ایجاد جامعهء مدنی و نظام دموکراسی در افغانستان به صورت طبیعی خلق گردد ؟

   بازهم بدون « هویت ملی »  چطور شده می تواند که « وحدت ملی » مبتنی بر خواست ها ، نیازمندی ها و آرامان های دموکراتیک تمام اتنی های ساکن و تابع در جامعه ایجاد گردد؟

 

4- دین :

   « دین » نه تنها یکی از مهم ترین عناصر معنویت و فرهنگی جامعه بوده ، بلکه یکی از سازنده ترین مبانی « همبستگی ملی »  و  « هویت ملی » کتمان ناپذیر به حساب می آید . یعنی ملت ها ، جمعیت ها ، اتنی ها ، نژادها وغیره با فرهنگ های مختلف خویش در زیر « سایه دین » گرد هم جمع گردیده و به یک « مرجع خاص » ایمان می آورند . مثلا : در تحت چتر ادیان  بودیستی ، موسوی ، عیسوی ، محمدی و ... ملت ها ، نژادها ، اتنی ها ، اقوام مختلف متحد گردیده و در سطح سرزمین های گوناگون بوده که باعث « همبستگی دینی » می شوند . مثلا مردمان هند ، جاپان ، کریا ، چین و ... در آسیا در محور « دین بودیزم »  باهم متحد شده اند . دین موسوی در اسرائیل و بعضی ممالک امریکایی ، اروپایی وغیره یک بخش از جمعیت ها ، نژادهای گوناگون را به دور خود متحد نموده است .  در کشورهای مختلف اروپایی ، امریکایی ، استرالیا و ... دین عیسوی اکثریت از ملت ها را به دور خود متحد ساخته است . دین ناب محمدی در کشورهای آسیایی ، افریقایی ، اروپایی ، امریکایی و استرالیا بیش از یک و نیم میلیارد نژادهای مختلف را به نام  « پیرو قرآن عظیم الشان »  به خود جذب نموده است . پس با اشارهء مختصر گفته می توانیم که دین باعث « تجمع » ،  « همسویی و همبستگی » ، « وحدت » انسان ها ، ملت های مختلف ، کشورهای گوناگون وغیره نیز می گردد  که تا کنون هیچ چیزی دیگری مانند « دین » موجب همبستگی و وحدت جوامع بشری نشده است .

 

در این راستا دو مسأله را نباید فراموش نمود :

   - اول اینکه اگر پیروان یک دین از آگاهی لازمی دینی برخوردار نباشد ، به همان اندازه ماهیئت « همبستگی دینی » نیز ضعیف و شکننده بوده و مورد سوء استفاده دشمنان قرار می گیرد . یعنی با شناخت ناچیز و ضعیف دینی یک جامعه است که همبستگی دینی ناتوان نیز عرض وجود می کند . وقتی که دین تنها به « نام » در یک جامعه وجود داشت نه تنها دشمنان بومی ، بلکه ظلمتگرن بیرون مرزی نیز از ضعف دینی مردم استفاده های سیاسی ، فردی ، چپاولگرانه وغیره می دارند . از همینجاست که دین نه تنها در خطهء انحصار خودکامگان و دلالان مذهبی جامعه قرار گرفته ، بلکه دین به عنوان « تریاک »  برای انسان و جامعه نیز تبدیل می گردد .

 زمانیکه یک جامعه به « نام خالی دین »  نه با « محتوای دین » تجمع کرده باشد ، در این صورت دکانداران دینی ، جامعه را تحمیق نموده و « همبستگی دینی »  به میان نیامده و همچنان نان مفت خوران و اشرافیت مذهبی دربار همواره به روغن می باشد و جامعه را از نوزایی فکری ، ترقی ، پویایی و مدنیت باز می دارند .

   - دوم به هر پیمانهء که پیروان یک دین از شناخت و ارزش های لازم دینی خویش بهرمند باشند ، با همان معیار از « همبستگی دینی » هم در جامعه مستفید گردیده و از همین رهگذر نیز است که با بعد همبستگی دینی یکی از پیش زمینه های « همبستگی ملی » و بالاخیره تدریجا یکی از عناصر « وحدت ملی »  نیز حاصل می گردد . افزون بر این ، به هر معیار که یک جامعه دین را آگاهانه پذیرفته باشد و از انسان و جهان شناخت اساسی منبی بر منطق تکامل و قانونمندی زمان حاصل کرده باشد و دین را از دولت « جدا » نماید ؛ به همان اندازه مقاصد شوم دشمنان بومی و خارجی یک جامعه دفن گورستان شده و جامعه با آسانی مورد تحمیق ، تطاول و استفاده ظلمتگران و دشمنان گوناگون قرار گرفته نمی تواند .

   افغانستان یک جامعه اسلامی می باشد . یعنی تقریبا اکثریت قاطع آنرا مسلمانان تشکیل می دهند و یک اقلیت غیر مسلمانان مثل هندوها ، سیک ها ، موسوی ها ، عیسوی ها وغیره نیز جزء جامعه افغانستان می باشند که دارای سرزمین مشترک ، سرنوشت مشترک ، خواست های مشترک و آینده مشترک با تمام مردمان مسلمان کشور خویش می باشند .

یک نمونه زندهء از « همبستگی دینی » را در مورد افغانستان مورد توجه قرار می دهم :

   زمانیکه دولت دست نشاندهء نورمحمد تره کی و حفیظ الله امین با امضای معاهدهء رسمی و تبانی ضد ملی خویش با اتحاد جماهیر شوروی و همچنان این دولت مدار

   پس « دین » یکی از عناصر قدرتمند و با ارزش « هویت ملی » در جامعه به شمار آمده که باید در این زمینه نیز توجه جدی و شعوری را مبذول داشت ؛ و از دین هم به خاطر همسویی لازم دینی- مذهبی ، ایجاد و غنامندی هویت ملی ، وحدت ملی ، نهادینه سازی پیشرفت های اجتماعی ، مادی و معنوی جامعه و میهن مشتر ک خویش استفاده علمی ، عقلانی ، انسانی ، ملی وغیره نمود. اگر « دین » را در جامعه نفی نماییم ، در حقیقت پلورالیزم را که یکی از مهم ترین عنصر « نظام دموکراسی » است ، در زمین دفن نموده ایم .

 

5- مذهب :

   بافت مردم افغانستان دارای یک تنوع دینی- مذهبی نیز است که متشکل از مسلمانان و غیر مسلمانان بوده و تقریبا صد در صد از جمعیت را مسلمانان تشکیل می دهند . در میان مسلمانان کشور ما ، شاید تقریبا شصدو پنج الی هفتاد فیصد را پیروان حنفی مذهب و ممکن در حدود بیست و پنج الی سی در صد را شیعیان تشکیل دهند . هرچند آمار صحی از نفوس ، فیصدی پیروان ادیان ، مذاهب و سایر مسایل مبرم  جامعه به صورت دقیق از سوی دولت های انحصاری و غیر دموکراتیک ارائه نگردیده اند ؛ ولی با آنهم فی صدی از جمعیت هندوها ، سیک ها ، موسوی ها ، عیسوی ها وغیره نیز در نفوس افغانستان هم شامل می باشند .

   مذهب هم یکی از اساس ترین مبانی « هویت ملی » در جامعه می باشد که از مذهب هم بهره جویی مثبت و هم منفی صورت گرفته می تواند . اما متأسفانه در کشور ما اغلبا از مذهب استفاده شخصی ، قبیلوی ، سیاسی ، طبقاتی ، خاندانی و ... به ضرر جامعه و ضد مصالح ملی کشور ما صورت گرفته که به این وجه هم متأسفانه به اجزای متشکلهء « بحران هویت ملی » کشور کمک نموده است و فاصله ها را میان ملت افغانستان افزوده است .

   مثلا : زمانیکه دولت مداران افغانستان در گذشته از میان مذاهب کشور تنها « مذهب حنفی » را در قوانین اساسی افغانستان رسمی ساخت ، در اینجا یک هدف خاص سیاسی وجود داشت . یعنی در ظاهر امر زمامداران وقت ، گویا « حقوق مذهبی » پیروان اهل سنت و جماعت را با به رسمیت دادن مذهب حنفی از مجاری قوانین اساسی کشور مشروعیت بخشیدند . اما در واقعیت امر در پوشش به رسمیت شناختن مذهب حنفی ، « جفای بزرگی » به پیروان اهل سنت و جماعت صورت گرفت که مقصد ویژهء سیاسی حکام قلدر ، محور طلب و خودکامه در مسأله ذیدخل بود .

   اصلا مقصد از این نبود که با مشروعیت مذهب حنفی ، پیروان عزیز اهل سنت و جماعت ما از دین و مذهب ، جامعه و کشورشان شان آگاهی لازم و سازنده را بدست آورند و « همبستگی دینی- مذهبی » میان اتباع و شهروندان کشور ایجاد گردد ؛ بلکه اربابان مستبد و حکام سیاسی وقت خیلی زیرکانه و گاه مخفی ، پیروان مذاهب شیعه و غیر مسلمانان را به « دشمنی » علیه پیروان اهل سنت و جماعت کشور جلب و تشویق نمودند .

   وقتی که شهروندان غیر حنفی ، هر بار شاهد به رسمیت شناختن مذهب حنفی در قوانین اساسی  دولت های شاهی محمد نادرخان ، محمد ظاهر خان ، جمهوری محمد داؤد خان و برهان الدین ربانی ( دولت اسلامی مجاهدین ) شدند ؛ آنان تصور نمودند که اهل سنت و جماعت از « آزادی و حقوق مذهبی »  وغیره بهره مند گردیدند و دیگران از آن محروم ماندند . آنها بناء بر این برداشت « ناقص » خود ، علیه  پیروان  بیگناه اهل سنت و جماعت بی سبب عقده مند شدند و به  آنان  به  چشم « دشمن » نگاه می کردند که متأسفانه اکنون این مسأله نیز چندان تفاوت نکرده است .

   در حالیکه دولت های انحصاری و جابر وقت به خاطر تحقق اهداف ضد ملی و ضد دموکراتیک خویش با رسمیت دادن مذهب حنفی ، اصلا برای پیروان اهل سنت و جماعت ما قصدا  « دشمن » خریدند  تا عصبیت مذهبی را فی مابین حنفیان از یکسو و شیعیان وغیر مسلمانان کشور از سوی دیگر عملا مساعد نمودند . به قول مشهور : اصل « تفرقه بیانداز و حکومت کن »  را در جامعه تطبیق کردند و « بحران هویت ملی »  را تشدید نمودند .

   اگر دولت های گذشته افغانستان واقعا بر اصل « آزادی » آگاهانه و صادقانه ایمان می داشتند ، در آن صورت می بایست که آزادی ، حقوق دینی ، مذهبی وغیره کلیه جوامع کشور را از طریق قوانین اساسی  مدنی در افغانستان به رسمیت می شناختند و جهت تطبیق آن عملا در جامعه مبارزه می نمودند . از آن جائیکه دولتمردان مستبد قبیلوی کشور ما فاقد ماهئیت ملی و دموکراتیک بودند ، چه از مجاری قوانین اساسی و یا ابزارهای دیگری ، زمینه های تشدید عصبیت های مذهبی را هم فی مابین تمام مردمان  تحت ستم و محکوم کشور ما مساعد می نمودند تا مردم را به صورت مستمر از « هبستگی مذهبی » لازم و طبیعی در جهت ایجاد پایه های « هویت ملی »  و « وحدت ملی » دور نگهداشتند .

   دولتمردان قبیلوی انحصارگر و بیدادگر بر مبنای ماهیئت تمدن ستیزی خویش همواره تضادی های مذهبی را نیز میان اتباع غیر سیاسی و درماندهء کشور ما آگاهانه آماده نمودند ، تا اینکه حاکمیت های ننگین و ضد ملی شان در افغانستان ادامه پیدا کردند . از همینجا گفته می توانیم  که مردم ما هیچگاه به صورت شعوری و طبیعی از « همبستگی مذهبی » اساسی و منطقی برخوردار نبوده اند . یعنی مردم از « حقوق مشروع مذهبی »  خویش همیشه بی بهره بودند و مرجع دینی شان دلالان مذهبی و دولتمداران خودکامه و ضد ملی بودند که مردمان کشور ما هیچگاه صاحب « همبستگی مذهبی » خویش نگردیدند که یک جزء از « بحران هویت ملی »  به این مسأله نیز ارتباط می گیرد .

   آیا با نبود مبانی « همبستگی مذهبی » میان تک تک افراد جامعه و شهروندان افغانستان در نظام جامعه ، « هویت ملی » ناقص نمی باشد ؟

 

6- زبان :

   زبان یک  عنصر مفاهمه ،  تبادل افکار ، شناخت  و ... و همچنان جزء مهم از فرهنگ می باشد . این زبان است که به وسیلهء آن واقعیت ها منعکس گردیده ، شناسایی ها به میان آمده ، روابط میان فرهنگ های مختلف جامعه و جهان خلق شده ، زبان مشترک تولد یافته و ... بنیادهای فرهنگی ، مادی ، اجتماعی وغیره ایجاد و غنی می گردند .

   کشور ما که دارای اتنی های موزائیکی بوده و متشکل از تنوع زبانی نیز می باشد . زبان های دری ، پشتو ، ازبکی ، ترکمنی ، بلوچی ، نورستانی ، پشه یی ، هندی وغیره نیز جزء  از « فرهنگ »  و همچنان یکی از نشانگر عناصر مهم « هویت ملی »  نیز به شمار می آید .

   با یقین کامل گویندگان زبان دری ، پشتون ، ازبکی و ... به ردیف هم دیگر یکی از واقعیت های کتمان ناپذیر عینی جامعه افغانستان را می سازند که به نام زبان های اتنیکی خاص و ملی کشور ما یاد می گردند . اما فراموش نباید کرد که این زبان ها از مراحل  ابتدایی ، طبیعی ، تکوینی و تکامل ضروری خودها به سوی ایجاد و نهادیه سازی « فرهنگ ملی » گام نگذاشته اند .

   تا وقتیکه مسأله زبان های مختلف « خرده ملی » اتنی های کشور ما مطابق به مقتضای زمان و بر مبنای خواسته ها ، نیازها و آرمان های تمامی اتنی های ساکن و تابع کلیه مردمان افغانستان به طور عقلانی در جامعه به صورت عملی حل نگردد ، « فرهنگ راستین ملی »  در مسیر نطفه سازی طبیعی و تکامل قرار نگرفته و با نبود فرهنگ راستین ملی بوده  که  تکوین « هویت ملی » نیز ناقص می ماند .

   در افغانستان از آنجائیکه جوهر حاکمیت ها و ساختار جامعه ما در امتداد زمان غیر ملی و ضد دموکراتیک بودند ؛ منجمله در مورد « حل اساسی زبان ها » هم کوچکترین اقدام مثبت صورت نگرفتند . برعکس زمامداران تمامیتخواه و خودکامه  از خرده  زبان های ملی کشور هم به مثابه ترویج و تشدید اختلافات « زبانی » ، « فرهنگی » و « اتنیکی » نیز استفاده های سیاسی ، شخصی ، قبیلوی ، خاندانی و ضد ملی را بردند که در این رابط هم باعث ایجاد و فربه شدن  « بحران هویت » در افغانستان نیز گردیدند .

   وقتی که حکام مستبد وقت گاه و بیگاه توجه خاص سیاسی را نسبت به زبان پشتو داشتند ، به این معنا نبود که « حق زبانی » ، طبیعی و لازم پشتون ها را عطا نمودند ، بلکه در اصل « حق کاذب » را به  اتنی پشتون  جامعه  ما به نام حق زبانی دادند که نه  تنها « حق زبانی »  جامعه پشتون ما به صورت دموکراتیک داده نشده ، بلکه چنین سیاست ها و کنش های زمامداران وقت به مثابهء « مرجع خصومت زبانی » فی مابین جامعه پشتون و سایرین نیز عرض اندام نموده که بالاخیره نتیجهء آن باعث « عصبیت های اتنیکی »  میان تمام مردم افغانستان گردیده است .

   اگر باورهای ملی و دموکراتیک در نهاد دولتمردان وقت وجود می داشتند ، اصلا بدون تفکیک و با زیربنای خرد ، خواست ها ، نیازمندی ها و آرمان های والای تمام اتنی های جامعه ما به حل اساسی زبان های « خرده ملی » تمام مردمان افغانستان می پرداختند تا اینکه تدریجا و عملا « فرهنگ ملی » با تمام عناصر متشکله و متممهء آن در جامعه ایجاد و نهادینه می گردید .

   همه خوب می دانند که منجمله بدون « حل مسأله زبان » ، « فرهنگی ملی » به تنهایی با سایر مبانی آن خلق شده نمی تواند . و همچنان بدون داشتن فرهنگ ملی ، « هویت ملی » مغایر قانونمندی منطق ، اراده ها ، نقش دل انگیزانه مردم و ضرورت زمان به میان آمده نمی تواند ؛ مسلما که بدون هویت ملی ، « وحدت ملی »  هم عرض اندام کرده نمی تواند . و همچنان بدون وحدت ملی ، ضمانت اجرایی ، نهادینه سازی و تداوم  « نظام خردمندانهء مردم سالاری »  یک خواب و خیال بیش نخواهد بود .

   پس باید منجمله در پی تحقیق و شناخت بنیادی انگیزه های باشیم که مانع اصلی در راه  « حل مسأله زبان »  و سایر مسائل اساسی در افغانستان نیز به وجود آورده است . روی این منظور است که مسأله « بافت حاکمیت »  و « نظام جامعه » مطرح گردیده که تمام نهادهای مادی ، اجتماعی و معنوی جامعه عقب نگهداشته می باشند ؛ و در رأس قدرت های سیاسی افغانستان به صورت یکه تاز و استبدادی برادران سطلنتی و به شمول نمایندگان قبایلی ، استثمارگران محلی ، اقشار مختلف طبقاتی ، سایر بیدادگران سنتی- بومی و تحصیل یافته گان نژاد پرست- ایدولوژیک با حمایت بیگانگان قرار داشتند و از همین رهگذر « بحران هویت ملی » را گسترش دادند .

ختم قسمت سوم

23 جوزا / 1385

مطابق ( 13/6/2006 )هلمند افغانستان

 

 


June 25th, 2006


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
گزیده مقالات